سردار شهید حاج ابراهیم همت(2)
تصمیم گرفته شد كه با آن نیروی كم و با آن حركت معجزه آسا عملیات بیت المقدس انجام شود و دیدید كه چقدر اسیر، هزار اسیر، حتی شبی هجده هزار اسیر، ولی باز ما متوجه نبودیم كه چه شد. همان طور كه گفتم در خارج از ایران، این عملیات اینقدر تكان داده بود. كه وقتی با حافظ اسد صحبت می كردیم سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود. سیستم نظامی سوریه و لبنان، شیعیان لبنان، فلسطینی هایی كه مؤمن به انقلاب و معتقد به انقلاب بودند و نه در خط یاسر عرفات، همه اصلاً بهت زده شده بودند كه ایران چه قدرتی دارد. چند وقت پیش با فرمانده نیرویی دریایی صحبت شده بود و گفته بود در زمانی كه سقوط خونین شهر قطعی شده بود، همه به وحشت افتاده بودند و ترسیده بودند و كشتی كشتی می رفتند آن طرف. مشخص بود كه ترس پیدا كرده بودند كه با سقوط خرمشهر، ایران حركت را به سمت كویت و به سمت بصره ادامه خواهد داد. تا این حد دشمن وحشت كرده بود و ترسیده بود و این حركت اینقدر اعجاز انگیز بود و آنقدر ابهت در آن بود كه آن چنان آمریكا را به وحشت انداخت. از ترس رشد انقلاب و صدور انقلاب بود كه اسرائیل به لبنان حمله كرد تا به این ترتیب قدرت آمریكا برای كشورهای عربی به نمایش گذاشته شود و به آنها فهمانده شود كه آمریكا قدرت دارد و نظرها از جنگ ایران به جنگ اعراب و اسرائیل منحرف شود و همچنین صدام هم این وسط نجات پیدا كند و بعد اینكه ریشه انقلاب اسلامی و آن موجی كه در لبنان ایجاد كرد، بخشكد و به قول برادر عزیزمان هاشمی رفسنجانی، آمریكا به تمام نتایجی كه می خواست برسد، رسید مگر یك نتیجه. قدرت خودش را به اعراب نشان داد و اذهان را به سمت جنگ اعراب و اسرائیل برگرداند و انقلاب را در لبنان به مقدار زیاد خفه كرد. فقط به یك نتیجه نرسید و آن هم برگرداندن ذهن ایران به جنگ اعراب و اسرائیل و نجات صدام بود و این بر اساس هوشیاری و آن درایت و بصیرت بزرگ امام بود كه روی این مسئله دست گذاشتند كه راه قدس از كربلا می گذرد و از كربلا به طرف قدس می رویم.
عملیات بیت المقدس چنان ابهت داشت كه دشمن را به وحشت انداخته بود. دشمن تصور نمی كرد كه ما قادر باشیم حمله ای به آن گستردگی بكنیم و در همان موقع ما آماده شدیم برای حمله رمضان. حتی بر عكس تبلیغات منفی كه شد مبنی بر اینكه عملیات رمضان برای ما ضربه ای بود، این عملیات رمضان بسیار موفق بود. ضرباتی كه در عملیات رمضان و در جبهه رمضان به دشمن می زدیم در طول جنگ بی سابقه بود.
هر چه گفته می شد، فكر می كردند این آمار دروغ است. ولی خود ما بودیم كه در یك شب تا صبح طبق آماری كه گرفتیم حداقل سیصد و هفتاد تانك دشمن توسط همین بسیجیان پاك كه خودتان هستید، منهدم شد. بسیاری از نیروهای دشمن از بین رفتند. البته آن نتیجه اصلی را كه می خواستیم از عملیات بگیریم نگرفتیم ولی كنفرانس را در عراق بر هم زدیم. توطئه آمریكا برای منحرف كردن ذهن ما به جنگ اعراب و اسرائیل را هم بر هم زدیم. این یك حركت بزرگ و راه گشایی بود در غرب، كما اینكه در مرحله دوم تا نزدیكی مندلی رفتیم.
حركت بعد حركت محرم بود. یك جبهه گسترده را در محرم باز كردیم. جبهه گسترده ای كه از مهران شروع می شد و تا دهلران بود ـ از قسمت دهلران در ارتفاعات جبل حمره ای ـ و عملیات در این جبهه سبب شد راهی به عرض پنجاه كیلومتر به داخل خاك عراق باز شود و رسیدن به بصره را ممكن كند. در این جبهه محرم موفقیت زیاد بود. منتها ای برادران عزیز، اگر به خاطر داشته باشید در روزهای اول جنگ عراق سوار بر اسب مراد می تاخت و صدام رجز خوانی می كرد، چنان كه راننده تانكی هنگام حضور در جیراوند، از مردم جیراوند سؤال می كند كه تا تهران چند كیلومتر است و جدی هم سؤال می كند و صدام نیز پس از سخنرانی و مصاحبه در خونین شهر، هنگام سوارشدن كه خبرنگارها می گویند: «باز سؤال داریم.» می گوید:« مصاحبه بعدی در اهواز.» یعنی دشمن با این قدرت آمده بود و رجز خوانی می كرد.
در زمانی كه تانك های دشمن بی مهابا و وحشیانه به خاك ما تاختند، به ناموس ما تاختند و در خونین شهر و سوسنگرد و قصر شیرین آن جنایات را آفریدند و با آن حركتی كه كردند و آن بی بندوباری ها و آن غارت ها و تجاوزات به ناموس و زن و بچه مردم و به اسارت گرفتن آنها، و از بین بردن حیثیت ما، عراق بر اسب مراد سوار بود. ای رزمندگان دلاور اسلام، توسط همین بسیجیان حزب الله، صدام از اسب مراد به زیر كشیده شد. یعنی صدام و دولت عراق چنان قدرت نظامی خودش را در سرتاسر مرزهای ما از دست داده كه چه در هفتصد و پنجاه كیلومتر مرز غرب و چه در پانصد و پنجاه كیلومتر مرز جنوب ـ از بندر فاو تا دهلران و از دهلران تا پیرانشهر ـ در هر كجا نیروهای رزمنده اسلام اراده كنند، به والله می توانند داخل خاك عراق شوند و در هیچ جا از این هزار و سیصد كیلومتر دولت مزدور عراق و ارتش عراق كه آنقدر مطمئن بود و اكنون ضعیف و شكسته و بی روحیه شده ، حتی در یك كیلومتر از این مرز، عراق قادر نیست با یك لشكر حمله كند. یعنی به كلی قدرت آفند و حمله از دولت عراق و ارتش عراق توسط ید شما و توسط یدالله، گرفته شده است. دولت عراق قسمت اعظم قدرت نظامی اش را ازدست داده، چرا؟ چون شما پنجاه هزار نفر را در مهران اسیر گرفتید.
پس از عملیات محرم و روحیه ای كه در برادران عزیز دیدیم و آن حركت بزرگ و عظیم، به یكباره صحبت از صلح شد. ای برادران عزیز، خوب دقت كنید، در شرط مؤمن هرگز خلل ایجاد نمی شود. ما از روز اول این شرایط را برای عراق گذاشتیم: 1) ای صدام ما محاكمه تو را می خواهیم. محاكمه آن كسی كه تجاوز كرده است.2) از تو غرامت می خواهیم. تو حمله كردی به خاك جمهوری اسلامی و زن و بچه مردم را مورد اهانت قرار دادی و خسارات مالی و جانی به ما وارد نمودی و به اسلام لطمه وارد كردی. ما از تو غرامت می خواهیم. ثانیاً بایستی برآورد غرامت ما را بدهی، یعنی صد و پنجاه میلیارد دلار. اگر عراق صدو پنجاه میلیارد دلار به ما غرامت بپردازد، ما با این پول قادریم روزانه از صدور دو میلیون بشكه نفت جلوگیری كنیم و بازار دنیا را لكه دار كنیم و با این پول قادریم بهترین تجهیزات را از هر كجا كه دوست داشتیم بخریم و خودمان را مجهز كنیم و قدرتمند شویم. پس این برای آمریكا سود نداشت. آمریكا كه تا حالا سعی كرده كمر اقتصاد ما را بشكند به هر نحوی كه شده، جلوگیری از پرداخت بدهی تركیه و فرانسه، به اقتصاد ما لطمه وارد شود. و ما ضربه بخوریم و این وضع را آمریكا تحمل نمی كند (گرفتن غرامت). 3) متجاوز شناخته و محاكمه شود خوب این را شما رویش فكر كنید. آمریكا توسط عاملی به نام صدام در خاورمیانه آمده و همیاری تمامی دولت های غربی و عربی جنگی را بر علیه ما راه انداخته و همیشه تكرار شده كه جنگ ما جنگ با عراق نیست بلكه جنگ ایران و آمریكاست، جنگ ایران و جهان است نه جنگ ایران و عراق.
در عراق آمریكا حضور دارد. با آواكس در عربستان، نیروهای عراقی را هدایت می كند. كمك های نظامی و حضور مستشاران آمریكایی كه از قبل مخفیانه بود، اینك آشكار است. ما به قطع روابط با آمریكا افتخار می كنیم. فرانسه در جنوب خاك عراق حضور دارد. موشك اگزوسه فرانسه با چهل كیلومتر برد قادر است با هلی كوپتری كه در اختیارش گذاشته شده، از بندر فاو كشتی های ما را در خارك تهدید كند و بزند. فرانسه با میراژهایش كه به كمتر كشوری و با شرایط خاصی می فروشد در عراق حضور دارد. شوروری در عراق حضور دارد با موشك های اسكاد بی. كه به هیچ كشوری نداده، با مدرن ترین نمونه زرهی اش كه سمبل نظام و سیستم ارتش روسیه است، یعنی با مدرن ترین تانكش T.72 در عراق حضور دارد. شوروی با مدرن ترین جنگ افزارهایش، هلی كوپترهایش و میگ 25 كه قادر است در یك لحظه از زمین عكس بگیرد و هدف را شناسایی كند به عراق رفت. انگلیس هم با موشك های زمین به زمین و زمین به هوا. آمریكا، انگلیس، فرانسه و شوروی همه در عراق حضور دارند. در خاورمیانه عربستان با كمك های مادی و تسلیحاتی و پشتیبانی هایش كه در هر ماه یك میلیارد دلار به عراق كمك می كند و از آن طرف هم مصر با اعزام نیرو تسلیحات و كمك های مادی و بعد اردن هم با كمك های مادی، تسلیحاتی و انسانی و مراكش و عمان و كویت و شیخ نشین های دیگر هم از عراق پشتیبانی كرده اند. همه اینها با حضور فعالشان در عراق از صدام سمبل درست كرده اند و حالا آمریكا فرصت را نباید از دست بدهد.
بجاست كه این مطلب عنوان شود كه اگر عراق صدام را از دست بدهد، اردن باخته، عربستان باخته، مصر و بقیه كشورهای حامی هم باخته اند هیتلر آمریكا، خونخوار آمریكا در عصر حاضر در خاورمیانه صدام است و بجاست كه خوب دقت كنید به این مطلب كه هر زمان ما حمله داشتیم سریعاً شاه حسین وارد عراق شده و با صدام مذاكره كرده است. بی شك آمریكا بركناری صدام و رژیم بعثی را هم قبول نخواهد كرد. آمریكا از ما این شرایط صلح را نمی پذیرد.
تازه اینها از شرایط صلح بود كه عنوان كردیم ولی به قول امام عزیز ما جواب این خون ها را چگونه می دهیم؟ به فرض كه یكصد و پنجاه میلیارد دلار گرفتیم. آیا جواب خون یك نفر از بسیجی های ما می شود؟ مگر آنها برای پول جنگیدند، مگر آنها برای قدرت جنگیدند، مگر آنها برای مقام جنگیدند، آیا كسی حاضر است برای پول جان بدهد؟ پس جواب آنها چه می شود. یعنی به ملت خواهیم گفت ما پول گرفتیم و بچه های شما را دادیم. چنین كاری می توانیم بكنیم؟ نه؛ مردم ما در سرتاسر ایران، در محلات و در روستاها و بین مردم مستضعف تبلیغ شد، به شوق رفتن كربلای امام حسین (ع) بسیج شدند. این تمام شوق و تمام ذوق و تمام اشتیاق كربلای حسین است و مردم با این شوق بسیج شدند و اگر این بسیجی عزیز در جبهه بیاید و زمانی احساس كند كه صلحی شده و او به كربلا نرسیده، آیا اگر عراق دوباره خودش را سازماندهی كند، در آینده هم ما قادر خواهیم بود دوباره مردم را بسیج كنیم؟ آن وقت چه می شود. آن وقت ما چوپان دروغ گوئیم. می گوید كه یك موقع به ما گفتید كربلا را باید در جبهه یافت و من بچه هایم را از دست دادم، عزیزانم را از دست دادم، دوباره می گویید بیا برویم، بیا برویم كربلا، این را چه می كنیم؟
اساس حركت نظامی ما این ملت است. تمام بار این راه بر دوش این ملت است و امام عزیز اشاره دارد. آنها را چه كنیم؟ ای عزیزان، ما چاره ای نداریم به غیر از جنگ، پس برای ما تمام درهای صلح بسته است. سازش و صلح با كفر حرام است. با كفر بر سر میز مذاكره نشستن خصلت مارقین و قاسطین و ناكثین است، نه خصلت مؤمنین و متقین. ما هیچ چاره ای نداریم مگر جنگ و مگر جهاد در راه خدا كه سفارش شده و همه درها اگر بسته باشد این در به روی بهشت باز است و ما هم چاره ای نداریم و باید در راه خدا بجنگیم. نه به خاطر پول و ثروت و زن و بچه و نه برای هوای نفس و مكنت و قدرت و جاه و شهوت مقام و ریاست؛ هیچ یك. فقط در راه خدا باید بجنگیم و مایه بگذاریم. سخن جالبی در شروع گفته شد. به قول امام عزیز، ما چون حسین وارد شدیم و مانند حسین هم باید به شهادت برسیم. ما باید به این جنگ ادامه بدهیم و در تداوم این جنگ حرفی نیست. یعنی ای عزیزان، شرف حیثیت و آبرو و مقام اسلام و انقلاب اسلامی و ملت اسلامی در تداوم این جنگ است و سازش صلح و به مذاكره نشستن برای ما خواری و ذلت و افتضاح به همراه دارد و نسل آینده را به لجن می كشاند و اسلام را از بین می برد. اسلامی كه در لبنان دیدیم چه كرد. پس ما می جنگیم و باید بجنگیم و چاره ای نیست. به گفته امام تا ظهور امام مهدی (عج) با یك دستمان سلاح و با یك دستمان قرآن باید بگیریم و طبق دستورات ولایت امروز در جامعه انقلاب اسلامی ما دو روند بیشتر نداریم: امامت و امت، امامت و حزب الله والسلام. خط سومی نداریم. در این روند و در این قانون و در این چارچوب، باید اطاعت محض از دستورات ولایت سمبل فكری و عقیدتی و انسجام روحی و معنوی برای یك مؤمن و یك انسان حزب الله باشد و خواهد بود. لذا امام عزیز و ولی فقیه دستور فرموده تا بیت المقدس باید جنگید و در راه بیت المقدس خط رهبری و ولایت این را روشن می كند. یك راهنمائی هم بكنیم. در این راه، خط رهبری به عنوان فرمانده كل قوا به حركت ما جهت می دهد و می گوید كه این بیت المقدس شما راهش از كجاست؟ كربلا. از كجاست؟ كربلا. یعنی اینكه ای عزیزان، ای بسیجیان حزب الله، ای امت حزب الله، در این راه نشد و نمی شود و نباید كرد وجود ندارد. ما بایستی بنا به فرمان ولایت، كه در آن تخلف نیست به كربلا برسیم و ما به كربلا نخواهیم رسید مگر آنكه از مرزهای ایران عبور كنیم، اول خودمان را به دجله و بعد به حول و قوه الهی به كربلا برسانیم و این راه یا از بغداد خواهیم برد و یا از بصره و این مورد تفاوتی نمی كند. هدف اینست كه ما به كربلا برسیم. هدف نظامی ما كجاست؟ كربلا. پس هدف،گرفتن كربلاست و با آزاد كردن این خاك عزیز و پربهای سرور شهیدان، امام حسین، از دست و چنگال خونخواران جهان، از دست بعثی هایی كه نه حیثیت دارند و نه آبرو و هیچ چیز در درونشان ندارند و اسلام را به ذلت كشانده اند و بویی از اسلام نبرده اند، آزاد می شود و باید كربلا را نجات داد. همانطور كه حسین با یارانش رفت كربلا را نجات داد.
پس هدف بسیجیان كربلاست. منتهی در راه رسیدن كربلا هدفهای وسطی هم هستند. رسیدن به یك شهر و دو شهر تا كربلا. اگر بنا باشد بسیج راه بیفتد وشعار بدهد و حركت كند به سوی كربلا، بدون اینكه كسی با او بجنگد، خوب، این كربلا عزت ندارد، كربلا در راهش ، شهید می خواهد و شكست می خواهد و كشته می خواهد و كشته می خواهد و پیروزی می خواهد و اسیر می خواهد و محاصره شدن می خواهد و محاصره كردن می خواهد، همه چیز می خواهد. رمضان می خواهد، محرم می خواهد، مسلم بن عقیل می خواهد، همه جور جنگیدن می خواهد. این تصور كه وقتی صحبت از كربلا شد یعنی این كه این بار ما به كربلا می رسیم،این نباید باشد. ما باید خودمان را برای سختی ها آماده كنیم. ما باید چون انبیاء و اولیای الهی كه زمانی كه اراده می كردند بیش از ده سال در مكه و نزدیك به ده سال در مدینه می جنگیدند و تمام عمرشان جنگ بود و جهاد فی سبیل الله و خسته نشدن و نبریدند. و ما ای بسیجیان عزیز، از عملیات و جنگ نمی بریم. از عملیات خسته نمی شویم. خوب دقت كنید،این برادران بسیجی عزیز، ما از عملیات نمی بریم و خسته نمی شویم و تا كربلا می جنگیم به شرط اینكه خودمان را آماده كنیم؛ و ما آماده نخواهیم شد مگر آنكه به دو جنبه توجه كنیم: آمادگی جسمی و آمادگی روحی. آمادگی روحی مهم تر از آمادگی جسمی است. آمادگی جسمی برای جنگیدن در راه خدا، برای پیاده روی و شكست داد دشمن و برای غلبه بر دشمن كافر، و آمادگی روحی یعنی پاك كردن درون. امام در صحبت هایشان بارها به این مطلب اشاره داشتند كه عمده مسائل، اخلاص و خلوص است و اگر باشد همه چیز هست. یعنی پاك شدن درون، یعنی بیرون راندن هواهای نفسانی از ذات و از قلب و از دل از درون انسان. پاك شدن به منزله اینكه انسان ایثار پیدا كند، اخلاص پیدا كند، متقی شود و تقوی پیدا كند و جهاد فی سبیل الله در او رشد كند و خودش را انشاءالله برای یك عملیات بزرگ آماده كند و این انشاء الله در شما مصداق پیدا كند.
در دعاهایتان و در نمازهای شبانه و راز و نیازهایتان با خدا حرف بزنید و مظلومیت خود را به خدا ثابت كنید تا خدا دلش به حال شما بسوزد. خدا هم رئوف است، هم مهربان است و هم خشم و غضب می كند. برای اینكه لطف و رحمت و آمرزش خداوند شامل حال ما شود، باید اخلاص باشد و برای اینكه ما اخلاص داشته باشیم سرمایه می خواهد كه از همه چیزمان بگذریم و برای اینكه از همه چیزمان بگذریم باید شبانه روز دلمان و وجودمان و همه چیزمان با خدا باشد. اینقدر پاك باشیم كه خدا ما را مورد رحمت قرار دهد.
قدم برداریم برای رضای خدا، حرف بزنیم و شعار بدهیم برای رضای خدا بجنگیم فقط برای رضای خدا. همه چیز و همه چیز خواست خدا باشد و اگر چنین شد پیروزی درش هست. چه بكشیم، چه كشته شویم، پیروزیم و هیچ ناراحتی نداریم و برای ما شكست معنا ندارد. چه بكشیم و چه كشته شویم پیروزیم. اگر این چنین نباشد خدا غضب خواهد كرد؛ اگر خدای ناكرده یك ذره و یك جو هوای نفس در فرماندهان ما، در فرمانده گردان و غیره و خدای ناكرده در افراد بسیج ما باشد و ما حس كنیم امكانات مادی و این جنگ افزارها و این ابزار و آلات می توانند به ما كمك كنند، اصلاً چنین نیست.
ای عزیزان، نصرت دست خداست و فتح و نصرت و وعده نصرت با خداست. «نصرٌ مِن الله و فتحٌ قریب.» اطاعت از خدا، كاركردن برای رضای خدا و خلوص و اخلاص داشتن در این حركت و در این راه با تدبیر و فكر كردن، باعث می شود كه خدا رضایت داشته باشد و لطف كند و اگر خدای ناكرده به جای این حركت تكیه بر قدرت باشد، ابزار باشد و توجهی به خدا نباشد، غرور باشد، سستی باشد و غفلت باشد، خدا غضب می كند و خدا جای حق نشسته است. پیامبر در جنگ احد یك كلام به سربازنش می گوید و الآن، شما تحلیل كنید. پیامبر فرمانده كل قوا بود، به سربازانش گفت: این ارتفاع را خالی نكنید و شما نباید این ارتفاع را در احد خالی كنید. رزمنده ها می جنگند. دشمن كه شكست خورد، آنها ارتفاع را رها می كنند و پایین می روند. باید رزمندگان بسیج بنشینند و فكر كنند كه آیا پیامبر اشتباه كرد؟ یعنی پیامبر در پیامبریش و فرماندهی كل قوا افراد را اشتباه تعیین كرد؟ آیا افراد شجاع و غیور و دلیر را برای دفاع كردن انتخاب نكرد؟ اگر اینقدر حساس بود كه فرمانده كل قوا گفت: ارتفاع را خالی نكنید و پیامبر روی این مطلب تأكید داشتند كه تا من نگفته ام روی این ارتفاع باشید و آنجا را ترك نكنید، چرا آن را ترك كردند، شجاع نبودند كه بودند، چون پیامبر اشتباه نمی كند؛ دلیر نبودند كه بودند؛ از مؤمنین خاص نبودند كه بودند؛ همه چیز بودند. چه چیز باعث شد اینها ارتفاع را ترك كنند؟ عدم اطاعت از فرماندهی به علت وجود هواهای نفسانی. یعنی خاص ترین مؤمنان بودند ولی مؤمنان خاص هم در یك زمان گول شیطان را می خوردند در یك زمان وسوسه شدند كه نگاه كنند كه چگونه بقیه افراد غنیمت جمع می كنند و تقسیم می كنند و گفتند ما هم برویم یك اسب یا شمشیری گیر بیاوریم یا زرهی یا سپری. یعنی این شیطان لعنت شده قادر است انسان را از بالا به سقوط بكشاند و انسان را از اعلی درجه به كمترین درجه بكشاند. اگر آن انسان خودش را نساخته باشد و آمادگی مقابله با شیطان را نداشته باشد این گونه می شود. صحابه پیامبر در كوه احد دچار هوای نفس می شوند. اگر بنشینید تحلیل كنید می بینید كه هیچ چیز نبوده مگر عدم اطاعت آنها از فرمانده كل قوا، یعنی پیامبر؛ و ترك آنها از جایی كه به آنها گفته شده بود ترك نكنند و این كار را كردند فقط به صرف به دست آوردن غنیمت. در حالی كه قبلش خدمت شما عرض كردیم مؤمنینی كه خاص بودند، آیا به مادیات چشم مادی داشتند؟ نه؛ یك لحظه غافل شدند و اطاعت از دستور نكردند.
پس از عزیزان اطاعت از فرماندهی در شیوه جنگ و رعایت اصول جنگ، در قبل از حمله و حین حمله و بعد از حمله، از تكالیفی است كه شما لازم است اجرا كنید و اطاعت كنید و الحمدلله در این زمینه سخن بسیار گفته شده و همه عزیزان مملكت گفته اند و….
انشاء الله مطالبی از این دست كه سرداران بزرگ دفاع مقدس را به نسل نو باز خواهد شناخت و شماره های بعدی ستارگان زمین به شما عرضه خواهد شد.
والسلام
خاطراتی در خصوص سردار شهید حاج عباس كریمی
نوجوان بسیجی ، كنار خاكریز دراز كشیده بود. خسته بود و خیس عرق. نوار فشنگ های تیر باری كه به دور كمر و شانه هایش بسته شده بود، بر پهلوهایش فشار می آورد. كمی خود را جا به جا كرد. نگاهش را به كسی كه در كنارش نشسته بود، انداخت. مردی زانوهای خود را در بغل گرفته و نگاهش در دشت غرق شده بود. بسیجی ها را نگاه می كرد.
بسیجی هایی كه به ستون به هر سو می رفتند. امروز، روز تمرین بود؛ تمرین برای عملیاتی كه به زودی قرار بود انجام بدهند.
نوجوان بسیجی ، چهره خاك آلود مرد را برانداز كرد و پرسید:«اخوی ! مال كدام گردانی؟ توی گردان ما هستی؟!»
مرد، نگاهش را از دشت، به روی او برگرداند لبخندی زد و گفت:«نه برادر!»
نوجوان بسیجی، از طرز جواب دادن مرد خنده اش گرفت. با لحنی بی اعتنا گفت: «می دانستم! تا به حال تو را ندیده بودم.»
و بعد خود را كنار خاكریز جابه جا كرد و گفت: «ببین! فكر كنم گردان ما شب عملیات جلوتر از همه باشد. تو هم بیا گردان ما!»
مرد، دوباره نگاهش را به سوی دشت كشید و چیزی نگفت.
بسیجی می خواست همچنان با مرد صحبت كند؛ پرسید: «شنیده ای كه قرار است فرمانده لشكر بعد از تمرین، سخنرانی كند؟ تو او را تا به حال دیده ای؟!»
مردگفت: «بله!»
نوجوان گفت:«خوش به حالت ! من كه تا به حال او را ندیده ام.
اما تعریفش را شنیده ام! خیلی دوست دارم كه او را ببینم»
مرد، نگاهش را به روی او انداخت و سپس دوباره به دور دست ها چشم دوخت و آرام گفت: «او هم مثل همه بسیجی هاست؛ درست مثل آنها»
بسیجی نگاه تندی به او كرد. از گفته های مرد ناراحت شده بود. فكر كرد كه او چقدر خود خواه است.
چطور ممكن است «حاج عباس» ، فرمانده لشكر، مثل او باشد.
نوجوان بسیجی در حالی كه لحن صدایش اعتراض آمیز می نمود، گفت: «اصلاً می دانی حاج عباس كیست؟ هان…؟»
مرد چیزی نگفت؛ حتی نگاهش را هم برنگرداند. نوجوان بسیجی در حالی كه رویش را به سوی دیگر برگردانده بود، با صدای بلندی گفت: «بعضی ها خیلی خود خواه هستند! خیلی بی معرفت هستند… من دائم آرزومی كنم كه یك بار حاج عباس را ببینم، آن وقت تو می گویی كه او هم مثل همه بسیجی هاست؟!»
نوجوان بسیجی ، یكباره از جا بلند شد. نگاهش به سمت ستونی از بسیجی ها بودكه آماده حركت بودند. بی آنكه به مرد نگاه كند: گفت: «حالا بیا كمك كن تا این نوار فشنگ ها را ببندم…»
مرد به كمكش آمد . نوار فشنگ ها از دور كمر بسیجی باز شده بود. آن را از نو بستند.
نوجوان بسیجی سلاحش را برداشت. در حالی كه نمی خواست نگاهی توی صورت مرد بیندازد، گفت: «حالا اگر دوست داشتی بیایی گردان ما، به من بگو، شاید توانستم كاری برایت انجام دهم...بعد سخنرانی حاج عباس، بیا پیش من…»
بسیجی ، این را گفت و به راه افتاد . مرد بلند گفت: «خداحافظ….»
نوجوان بسیجی رویش را برگرداند. مرد، دست تكان می داد.
نوجوان دوید و در میان جمع بسیجی ها ناپدید شد.
روی زمین صافی كه دور تا دور آن را خاكریز گرفته بود، بسیجی ها جمع شده بودند. عده ای دیگر از بسیجی هااز میدان تمرین آمدند.
نوجوان بسیجی ، در میان جمع نشسته بود و به هر سو می نگریست . مرد را كه دید، بلند گفت: «بیا اینجا»
مرد برگشت. نوجوان بسیجی دستهایش را برای او تكان داد. مرد، او راكه دید،خندید و گفت: «سلام!»
چند نفری همراه او بودند. چیزی به آنها گفت و آمد كنار نوجوان و بر روی زمین نشست.
نوجوان بسیجی گفت:«كجا بودی؟!هر چقدر دنبالت گشتم پیدایت نكردم.»
مرد گفت: «توی میدان تیر بودم.»
نوجوان بسیجی از خوشحالی نمی توانست در یك جا بنشیند و مرتب جابه جا می شد. از مرد پرسید: « پس چرا تا حالا حاج عباس برای سخنرانی نیامده؟»
مرد با خنده گفت: «تو از كجا می دانی نیامده؟ شاید او یكی از همین هایی كه دراین جا هستند، باشد!»
نوجوان بسیجی خندید. نگاهی به مرد انداخت و گفت:« از تو خوشم می آید! خیلی ساده هستی! مرد حسابی! فرمانده لشكر را حتماً با اسكورت می آورند. تو دیگر كی هستی!؟»
مرد خندید و سرش را پایین انداخت.
همه آمدند . میدان پر شد از بسیجی هایی كه به نظم بر روی زمین نشسته بودند. یكی جلو روی همه قرار گرفت و شروع به صحبت كرد:
بسم الله الرحمن الرحیم . این آخرین تمرین قبل از عملیات بود كه انجام دادیم. برادر«عباس كریمی» ، فرمانده لشكر،در میدان تمرین حضور داشتند و الان هم قرار است در مورد عملیات صحبت كنند. تا برادر كریمی برای سخنرانی تشریف بیاورند،همه صلوات بفرستید…
صدای صلوات بلند شد. نوجوان بسیجی نگاهش را به اطراف كشید.
مرد از كنار او بلند شد و به طرف جلو رفت. پسرك با ناراحتی زیر لب گفت: «این دیگر كیست؟! آبروی آدم را می برد حالا كجا راه افتاد برود!؟»
مرد كه جلو روی همه قرار گرفت، صدایی هماهنگ از میان جمع به هوا برخاست:
- صلی علی محمد ،فرمانده لشكر حق خوش آمد.
نوجوان بسیجی حیران مانده بود. مرد شروع به صحبت كرد. نوجوان بسیجی احساس كرد در كوره ای از آتش است. صورتش داغ شده بود. هیچ صدایی را نمی شنید . نگاهش را به زمین دوخت. سخنرانی پایان یافت. جمع بسیجی ها به هم خورد. همه به دور فرمانده لشكر ریخته بودند و او را غرق در بوسه می ساختند، اما نوجوان بسیجی همان طور بر جای خود نشسته بود.
بلند شد،ایستاد و ناگاه به سوی جمع بسیجی ها شتافت. دیوانه وار جمع را شكافت و راهی به جلو باز كرد. سخت تقلا می كرد. شانه ها را می گرفت و خود را به جلو می كشید. خود را به حاج عباس رساند. لحظه ای نگاهشان در هم گره خورد. نوجوان بسیجی پیراهن حاج عباس را بادست گرفت و با صدایی بغض آلود بلند گفت:«خوب چی می شد اگر همان اول می گفتی من فرمانده لشكرم…»
دیگر نتوانست هیچ چیز بگوید. بغض مجالش نداد. خود را در آغوش حاج عباس انداخت و صورتش را در میان دست های فرمانده لشكر پنهان كرد.